معلم خصوصی ابتدایی فردیس کرج مارلیک - آموزش مکالمه زبان 09397175995

معلم خصوصی ابتدایی فردیس- معلم خصوصی - زبان انگلیسی فردیس ، مارلیک ، اندیشه - آموزش زبان انگلیسی هفتم ، هشتم و نهم متوسطه دوم

معلم خصوصی ابتدایی فردیس کرج مارلیک - آموزش مکالمه زبان 09397175995

معلم خصوصی ابتدایی فردیس- معلم خصوصی - زبان انگلیسی فردیس ، مارلیک ، اندیشه - آموزش زبان انگلیسی هفتم ، هشتم و نهم متوسطه دوم

معلم خصوصی ابتدایی فردیس کرج مارلیک - آموزش مکالمه زبان 09397175995

🎓کارشناسی آموزش زبان انگلیسی
🎓کارشناسی ارشد علوم تربیتی ، گرایش برنامه ریزی درسی
👈 معلم ابتدایی و زبان انگلیسی فردیس مارلیک کرج
آموزش زبان انگلیسی هفتم و هشتم و نهم فردیس مارلیک
شماره شاد ، ایتا ، واتس آپ ، تلگرام 09397175995
⛔ لطفا فقط برای همکاری و تدریس خصوصی با بنده در ارتباط باشید📵

آخرین نظرات

روانشناسی گشتالت

| دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۲۴ ب.ظ

روانشناسی گشتالت تلاش دارد تا قوانینی را درک کند که در پسِ توانایی ما در درک و حفظ ادراکات معنادار، در این جهان به‌ظاهر آشفته وجود دارد. روانشناسی گشتالت، یک تئوری ذهن و مغز است و بیان می‌کند که اصول عملکردی مغز، یکپارچه، موازی و مشابه است و این که کل، متفاوت از مجموع اجزاست. لغت گشتالت در معنای تحت‌اللفظی به معنای شکل می‌باشد و به معنی ادراک بصری کل شکل به جای یک مجموعه از خطوط و منحنی‌های ساده است. طبق این نظریه، در واقع ما اشیاء را به همان صورتی که در حرکت ظاهری درک می‌کنیم، ادراک می‌نماییم؛ یعنی به صورت کل‌های یکپارچه، نه دسته‌هایی از احساس‌های مجزا. در واقع لغت گشتالت به معنی یک کل معنادار و واحد می‌باشد. روانشناسان گشتالتی می‌گفتند وقتی که عناصر حسی ترکیب می‌شوند، شکل‌بندی یا الگویی تازه را شکل می‌دهند. به طور مثال وقتی چند دسته نت موسیقی را پهلوی هم قرار دهید، از ترکیب آنها چیزی تازه (یک آهنگ) به‌وجود می‌آید که در هیچکدام از عناصر مجزا ( نت‌ها) وجود ندارد و به عبارتی کل، با مجموع اجزای آن متفاوت است.
 

 

مکس ورتایمر به همراه دو نفر دیگر به نامهای ولفگانگ کهلر و کورت کافکا بنیانگذاران روانشناسی گشتالت شناخته می شوند. به نظر می رسد نهضت گشتالت زمانی آغاز شد که ورتایمر ، در هنگام سفر با قطار به کشف پدیده فای ، به این باور رسید که پدیده ها با عناصری که آن را به وجود می آورند تفاوت دارند : “کل با مجموع اجزای آن متفاوت است” . گشتالت در واقع واژه آلمانی معادل انگاره یا الگو است . پیروان این مکتب معتقدند ما دنیا را در کل های معنی دار یا گشتالت ها تجربه می کنیم نه محرک های جداگانه، و تجزیه کردن پدیده ها به معنای تحریف آن می باشد.

در واقع آنچه در روانشناسی گشتالت اهمیت دارد پی بردن به احساس، ادراک و ارتباط است که موجب رفتار معنادار می شود. گرداب نمونه ای از گشتالت است. قطره های آبی که گرداب  از آنها تشکیل می شود به تنهایی معرف گرداب نیستند، بلکه نوع حرکت آب در گرداب معرف گرداب است.

 

یادگیری برای روانشناسان پیرو نظریه گشتالت به صورت مسئله ای در زمینه ادراک (Perception)  می باشد . یادگیری در روانشناسی گشتالت عبارت است از بینش (insight) حاصل از درک موقعیت یادگیری به عنوان  یک  کل یکپارچه و آن هم از طریق کشف روابط میان اجزای تشکیل دهنده موقعیت یادگیری حاصل می شود .

یادگیری در روانشناسی گشتالت  به صورت هیأت کل مطرح می شود، نه ترکیب یا تحلیل اجزا .  و یادگیری عبارت از وقوع  تغییراتی است که در پاسخ به الگوها یا هیأت های کل با معنا داده می شود. با توجه به تعریف  یادگیری در نظریه گشتالت نمی توان تعلیم و تربیت را منحصر به سه عنصر معلم، دانش آموز و محتوا دانست. بر این اساس بینش یا ادراکی که حاصل درک  رابطه ی بین این اجزا است، شرایط یادگیری را فراهم می سازد.

در یادگیری به شیوه گشتالت، ادراک و بینش و حل مسأله اساس کار است و کوشش می شود که با توجه به کل مسأله و پی بردن به اجزاء  و کسب بینش مسأله مورد نظر حل شود .


گشتالت
مکاتبی که در زمان بروز گشتالت شکل گرفته بودند شامل اراده گرایی ،ساخت گرایی و رفتارگرایی بودند که گشتالتی ها به مخالفت با آن ها برخواستند. ساخت گرایان و اراده گرایان از روش درونگرایی برای کشف عناصر ذهن به کار می گرفتند و سعی بر استفاده از علوم فیزیک و شیمی برای تجزیه عناصر ذهنی استفاده می کردند. آنها معتقد بودند که اندیشه های پیچیده از اندیشه های ساده تر به نحوی ترکیب می یابند و هدف اصلی آنها این بود اندیشه های ساده که واحدهای اندیشه پیچیده بود را کشف کنند. کارکردگرایان نیز که شهرت زیادی در امریکا داشتند این هدف را دنبال می کردند که تعیین کنند رفتار و فرایندهای فکری چگونه با بقا ارتباط می یابند. رفتار گرایان در عوض با کوشش برای علمی کردن روانشناسی و استفاده از روش های اندازه گیری ، اظهار می داشتند که تنها موضوعی که با اطمینان می توان به آن پرداخت رفتار آشکار است. همچنین اظهار می داشتند که وصف عناصر هوشیاری یک موضوع مناسب علمی به حساب نمی آید.

روانشناسان گشتالت معتقد بودند که اراده گرایی، ساخت گرایی و رفتارگرایی هر سه اشتباه واحدی دارند و آن استفاده از رویکرد عنصر نگری است. آنها می کوشیدند تا موضوع علمی خود را به عناصر سازنده آن تجزیه کنند تا قابل درک شود. تاکید اصلی گشتالتی ها بر کشف تجارب کلی معنی دار بود. در نظر آنها این رویدادهای سازمان یافته و معنی دار هستند که میدان ادراکی فرد را تشکیل می دهند.

ادراک :

در یادگیری به شیوه گشتالت ادراک یکی از مهمترین عوامل آن است . ادراک زمانی حاصل می شود که توجه ، احساس ،‌تجربه قبلی و معنا  زمینه ساز آن باشند.  هیأت کل همواره قبل از اجزا ادراک می شود. پس از ادراک کل ، ادراک اجزا به آ‌سانی امکان پذیر می گردد. در واقع به یاری ادراک کل است که یادگیری معنا و مفهوم  پیدا می کند . یادگیری کورکورانه یا یادگیری فاقد ادراک  و معنا نتیجه ای جز بیهودگی و اتلاف وقت به بار نمی آورد. در صورتی که یادگیری بر پایه فهم و ادراک باشد، هم سریعتر و هم یادآوری مطالب و انتقال آنها بهتر و زودتر انجام می گیرد.
 

قانون های سازماندهی :

روانشناسان  گشتالت معتقدند که در گشتالت نیروی خاصی وجود دارد که مسائل و امور را در طرح ها ، شکل ها و قالب های معینی سازمان می دهد  و بنیاد ادراک وبینش راپایه ریزی می کند. به این سبب سازماندهی از ویژگی های  گشتالت و کل رفتار به شمار می آید و از قانون هایی به شرح زیر تشکیل یافته است:

قانون فراگیری Law of pragnanz     

قانون مجاورتLow of proximity

قانون مشابهت Low of similarity

قانون بستن Low of Closure

قانون ادامه خوب یا جهت مشترک Low of good cntinuation orlowofcommondirection

قانون شکل وزمینه Low of figure-ground

روانشناسان  گشتالت معتقدند که در گشتالت نیروی خاصی وجود دارد که مسائل و امور را در طرح ها ، شکل ها و قالب های معینی سازمان می دهد و بنیاد ادراک و بینش را پایه ریزی می کند. به این سبب سازماندهی از ویژگی های  گشتالت و کل رفتار به شمار می آید و از قانون هایی به شرح زیر تشکیل یافته است:

۱) قانون طرح گرایی ( پراگنانز)

مهمترین اصلی که در همه رویدادهای ذهنی به کار می رود ، طرح گرایی یا پراگنانز است. این واژه که معادل آلمانی جوهر است را کافکا بدین گونه تعریف نموده است : سازمان روانشناختی همیشه تا آن اندازه که مقتضیات کنترل کننده اجازه می دهد خوب است. منظور وی از “خوب” کیفیت هایی چون سادگی، ایجاز، تقارن و هماهنگی هستند. به سخن دیگر برای هر رویداد روانشناختی این تمایل وجود دارد که معنی دار ، کامل ، و ساده باشد. قانون پراگنانز به صورت اصل هدایت کننده برای مطالعه ادراک ، یادگیری و حافظه توسط گشتالتی ها مورد استفاده قرار می گرفته است.

۲) قانون بستن یا تکمیل 

اصل بستن که مستقیما به قوانین یادگیری و حافظه مرتبط می شود ، به ما می گوید که در ما این تمایل وجود دارد که تجربه های ناکامل را کامل کنیم. برای مثال اگر شخصی به خطی نگاه کند که تقریبا به صورت یک دایره است اما شکاف کوچکی در آن وجود دارد ، آن شخص از لحاظ ادارکی آن شکاف را پر می کند و به شکل یک دایره کامل می بیند. این اصل از همان قانون پراگنانز تبعیت می کند. تجارب سازمان یافته ی معنی دار حاصل نیروهای میدانی مغز هستند که اطلاعات حسی را تغییر شکل می دهند، لذا دایره ناقص آن چیزی است که ما حس می کنیم و دایره کامل همان است که ادراک می شود. کوشش روانشناسان گشتالت بر این بوده است که نشان دهند در امر ادراک ، سطوح بسته یا شکل های کامل از سطوح  باز  یا شکل های ناتمام دارای وضعی پایدارتر و مطلوب تر می باشند.

به طور کلی در فرد گرایشی وجود دارد که همواره می خواهد شکل ها و موقعیت های ناجور و متقارن را تکمیل کند. حقیقت این است که سازمان دادن به اوضاع  یا رفع نقص حالت رضامندی و خشنودی در فرد فراهم می آورد. در صورتی که وضع ناتمام تنش و ناراحتی ایجاد می کند.

۳) قانون شباهت

بنابه قانون شباهت ، مطالب مشابه یا همگون از مطالب نامشابه بهتر ادراک می شوند. در مطالعاتی که به وسیله کهلر با هجاهای بی معنی انجام گرفت معلوم شد که هجاهای همگون با سهولت بیشتری از هجاهای ناهمگون درک و آموخته می شوند. شباهت اشیاء و امور از جنبه های مختلف مثل رنگ و شکل سبب می شود که با یکدیگر و به صورت گروهی درک و یادگرفته شوند. در قانون مشابهت موارد مشابه بر حسب ویژگی های  همانندی که دارند مانند شکل ، رنگ  گروههای مشترکی را بوجود می آورند، به شرط آنکه ویژگی های قانون مجاورت در آنها  حکم فرما نباشد. به سخن دیگر  بنا به قانون مشابهت  اشیایی که از لحاظ شکل و رنگ مشابه و همانند ادراک می شوند به صورت گروههای  مشخص سازمان می یابند.  برای مثال اگر  به فردی قالب های  در هم  ریخته ای  بدهند و از او بخواهند  از آنها دسته های معینی بسازد ، او معمولاً  قالب هایی را که از لحاظ  شکل و رنگ به نحوی  با یکدیگر مشابهت دارند  در یک دسته قرار می دهد.

۴) قانون مجاورت

طبق قانون مجاورت پدیده ها و اموری که نزدیک به هم قرار دارند بهتر و آسان تر آموخته می شوند. به عبارت دیگر ، عناصری که در مجاورت یکدیگر باشند به صورت کل یکپارچه درک می شوند. قانون مجاورت بیانگر عوامل سازنده ای است که در یک صنحه حضور دارند و شکل و وضع خاصی را بوجود می آورند. هر چه این عوامل  یا واحدها  به هم نزدیکتر باشند احتمال وابستگی آنها بیشتر است . در این قانون نه تنها فاصله مکانی و نزدیکی  عوامل سبب ایجاد دسته های جداگانه  می شود، بلکه این امر در مورد فاصله های زمانی نیز صادق است . اصوات و الفاظی  که نزدیک به یکدیگر  ادا می شوند با هم یک واحد مستقل صوتی  را تشکیل می دهند. و آنهایی که دور از یکدیگرند  دارای چنین خصوصیتی نیستند.

در واقع وقتی فاصله ها از یکدیگر  زیاد باشند هیچ نوع وحدتی پدید نمی آید . اما هرچه این اجزا  به هم نزدیکتر  باشند  واحدهای متشکل تر و پایداتری  بوجود می آورند.  بر همین اساس هر چه خاطره ای قدیمی تر ودورتر باشد احتمال به یاد آوردن آن کمتر است .

۵) قانون ادامه خوب

ادامه خوب یا جهت مشترک ، قانونی است که می گوید : سازمان ادراکی به نحوی تشکیل می شود که یک خط مستقیم به صورت مستقیم ، یک پاره دایره به صورت دایره و غیره ادامه می یابد. این نوع بسط مطالب در مسائل مربوط به تکمیل حروف و آزمون های هوش به کار می رود.

۶) قانون سادگی : بر طبقه این قانون ما پدیده ها را به صورت ساده شده ادراک می کنیم.

۷) قانون شکل و زمینه

طبق قانون شکل و زمینه خواص پدیده های گشتالتی این است که در زمینه ای که یافت می شوند، به طور مشخص جلوه می کنند. شکل در هر زمینه ای همان گشتالت است ، یعنی چیزی که ادراک می شود. زمینه عبارت است از صحنه ای که در آن شکل ظاهر می شود. به عبارت دیگر بخشی از حوزه ادراکی که به خوبی سازمان یافته است و توجه شخص را به خود جلب می کند شکل نام دارد و بخش مبهم و نامتمایز حوزه ادراکی که شکل در آن بارز می شود زمینه نام دارد.

 تعریف بینش:  

ولنگانگ کهلر (Woltgang kohler) رشته تحقیقاتی انجام داد که در آنها یادگیری از راه بینش را به اثبات رسانید. یادگیرده  زمانی به بینش می رسد  که بتواند ، از راه درک روابط میان اجزای  موقعیت یادگیری  به صورت یک کل سازمان یافته ، به تمامیت  آن موقعیت پی  ببرد.

کهلر در یک رشته پژوهشی که عمدتاً‌ با میمون ها انجام داد به این نتیجه  رسید  که میمونها در حل مسائل از روش بینش استفاده می کنند.  در یکی از آزمایش های معروف  کهلر با میمونها ، موزی از سقف  به دور از دسترس میمون مورد آزمایش ،  آویزان شده بود به نحوی که آزمودنی  با بالا رفتن از یک میز یا با گذاشتن  دو جعبه به روی یکدیگر ،  یا با هم وصل کردن دو قطعه  چوب  کوتاه و درست کردن قطعه چوبی بلندتر می توانست  موز را به دست آورد. این مسئله بوسیله میمون های آزمایش های کهلر ، در نتیجه  کشف  رابطه بین میز و موز ، یا چوب و موز حل شد . به عقیده کهلر حل کردن این مسئله از طرق گذاشتن جعبه ای  بر روی جعبه دیگر یا وصل کردن یک قطعه چوب به قطعه  چوب دیگر  با استفاده از بینش انجام می گرفت ، زیرا حل این مسئله مستلزم کشف رابطه بین جعبه ها و موز یا تکه چوب ها و موز بود.

ویژگی های یادگیری از راه بینش : در رواشناسی گشتالت  برای حل مسئله  یا یادگیری از راه بینش (بینش مندانه insightfullearning )  ویژگی هایی ذکر شده است که مهمترین آنها  عبارتند از :

۱) انتقال از مرحله پیش از حل مسئله به مرحله حل مسئله ناگهانی و کامل است.

۲) عملکرد حاصل از حل مسئله از راه بینش معمولاً‌ یک عملکرد همواره خالی از اشتباه است.

۳) راه حلی که از طریق بینش برای یک مسئله به دست می آید تا زمان قابل توجهی حفظ می گردد.

۴) راه حل بدست آمده از یک مسئله در مسائل مشابه دیگر به سادگی قابل کاربست است

نظریه میدانی:

روانشناسی گشتالت را می توان کوششی برای کاربرد نظریه میدانی فیزیک در مسائل روانشناسی دانست. یک میدان را می توان به صورت یک نظام دارای ارتباط درونی و پویا توصیف کرد که هر قسمت آن بر قسمت های دیگر تاثیر می گذارد. مهمترین ویژگی میدان این است که هیچ عنصری از آن جدا از بقیه عناصر میدان نیست. این مفهوم در سطوح مختلفی به کار می رود. یعنی هر اتفاقی که برای فرد می افتد همه چیزهای دیگر اطراف او را تحت تاثیر قرار می دهد. فردی که این نظریه را بار اول به کار بست کورت لوین روانشناس گشتالتی بود و براساس آن نظریه ای درباره انگیزش انسان داد. او گفت رفتار انسان در هر زمان معین به وسیله تعدادی کل واقعیت های روانشناختی که در آن زمان تجربه می شوند تعیین می گردد. همه این واقعیت ها ، فضای زندگی را تشکیل می دهند و کلیت این رویدادها در هر لحظه رفتار فرد را تعیین می کنند. انسان در یک میدان تاثیر دائما در حال تغییر زندگی می کند و تغییر در هر یک از آنها بر بقیه نیز تاثیر می گذارد. لوین این را نظریه میدانی می نامید.

رفتار گرایان مغز را یک عضو غیرفعال می دانستند که احساس ها را دریافت می کند و پاسخ ها را تولید می نماید. برای آنان مغز یک دستگاه انتقال دهنده یا یک جعبه تقسیم بود و محتوای ذهن ترکیبی از تجربه هاست و طبیعت انسان به واسطه تجربه ها تعیین می گردد. گشتالتی ها برای مغز نقش فعالتری در نظر می گرفتند و معتقد بودند مغز روی اطلاعات حسی دریافت شده عمل می کند تا به آنها سازمان بدهد. این یک عمل یادگیری نیست بلکه محصول ساخت مغز است که سازمان و معنی را به اطلاعات حسی تحمیل می کند. مغز یک نظام میدانی را به وجود می آورد که بر اطلاعات وارد شده بر آن تاثیر می گذارد و همین تاثیر است که تجربه هشیار را سازمان می دهد. آنچه ما به طور هشیار تجربه می کنیم شامل اطلاعات حسی است که مغز بر آن اثر گذاشته و آن را سازمان داده است.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی