نظریه روانی اجتماعی اریکسون
برخلاف پیاژه که بر رشد شناختی تأکید دارد , اریکسون بر ابعاد عاطفی و اجتماعی رشد تکیه میکند . شاید بتوان نظریه ی پیاژه در رشد شناختی و نظریه ی اریکسون در رشد عاطفی و اجتماعی را مکمل یکدیگر دانست , زیرا هریک از آن ها یک جنبه ی مهم از ابعاد روان شناسی را مورد دقت و بررسی قرار داده اند . خود اریکسون نیز در یکی از مصاحبه هایش , یافته های خویش را با تحقیقات پیاژه مربوط کرده و گفته است (( گویی آنان یک فرش را از دو سوی مختلف می بافته اند )) . هرچند اریکسون مانند فروید به روش تحلیل روانی تأکید داشته , اما دیدگاه اریکسون با دیدگاه فروید تفاوت های بسیار دارد و نظریه ی تحلیل روانی اریکسون فاصله ی زیادی با مکتب روانکاوی فروید دارد .
پژوهش ها و نوشته های اریکسون , تحلیل روانی را گسترش داد و آن را با زمینه های مهم دیگر مانند مردم شناسی فرهنگی و روانشناسی و رشد کودک و مطالعه تاریخی انسان و ادبیات و هنر در هم آمیخته است . نوشته های اریکسون مانند روانکاوان , همراه با توصیف و تبیین های موردی است که درباره ی کودکان , نوجوانان و بزرگسالانی که دارای مسائل و مشکلات عاطفی و روانی داشتند , صورت گرفته است , اریکسون معتقد است که ((من)) علاوه بر نقش واسطه ای که بین (( نهاد1)) و ((من برتر2)) دارد , دارای یک عملکرد شناختی ارثی است . به این علت اریکسون را از جمله ی ((روانشناسان من )) به حساب می آورند . به نظر او هر پدیده ی روانی را باید در سایه ی ارتباط متقابل بین عوامل زیستی و معیارهای روانی و اجتماعی , حتی تجربه های شخصی مورد مطالعه قرار داد .
ویژگی های بارز دیگر نظریه ی اریکسون عبارتند از :
- مطالعه ی رشد انسان در تمام عمر او ؛
- تمرکز بر انسان سالم ,نه انسان بیمار ؛
- توجه به اهمیت احساس هویت در انسان ؛
- کوشش برای آمیختن یافته های تجربی و بالینی با بینش تاریخی و فرهنگی به منظور توجیه بهتر شخصیت انسان .
محور نظریه ی ((رشد من)) در انسان مطابق نظریه ی اریکسون این است که رشد و تکامل هر فرد یک رشته مراحل مشخص و جهان شمول دارد که درتمام افراد بشر موجود است . اصل حاکم بر این جریان اپی ژنتیک نام دارد ؛ یعنی نخست شخصیت انسان , براساس مراحل از پیش تعیین شده و استعدادهای او رشد
می کند .
منظور وی این بود که مراحل رشد بوسیله ی عوامل ارثی تعیین می شود پسوند اپی به معنی بستگی است؛رشد به عوامل ژنتیکی بستگی دارد . این استعداد رشد , در آمادگی انسان برای تحریک به طرف محرکها , بروز آگاهی و ارتباط متقابل با عوامل وسیع و مختلف اجتماعی ظاهر می شود ؛ دوم اینکه شرایط فرهنگی و اجتماعی طوری ساخته شده است که بتواند این ظرفیتها و گرایش های بالقوه را شکوفا و محافظت کند و شرایط ممکن را برای به وجود آمدن مراحل رشد , تسریع کند. به نظر اریکسون , انسان در هر یک از مراحل رشد با یک بحران روانی اجتماعی4 روبروست . چون حل کردن این بحران ها اساس نظریه ی اریکسون را تشکیل می دهد . درصورتی که فرد , این بحران ها را حل کند , این امکان را می یابد که با مسائل بزرگتر روانی درگیر شود و سلامت روانی خود را تأمین کند و در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد . منظور از بحران یک نقطه ی عطف در مرحله ای از زندگی است؛ یعنی یک دوره ی مهم از زندگی که هم دشوار است و هم امکان غلبه کردن بر آن وجود دارد. این بحران روانی که در هریک از مراحل رشد فرد پیش می آید , یک جزء مثبت و یک جزء منفی دارد . مثلاً آسایش خاطر و عدم آسایش خاطر دو نوع از تجربه های روانی متضاد , دوره ی شیرخوارگی کودک است . همچنین در هریک از مراحل رشد , دو نیروی متضاد وجود دارد که یکی انسان را پیش میبرد و دیگری او را عقب می راند , نیروی پیش برنده در واقع انگیزه ی رشدی است که شامل نیاز درونی انسان برای زندگی و بدست آوردن تعادل و توازن می شود . اما نیروی عقب برنده در جهت عکس انگیزه ی زندگی عمل می کند ویرانگر است . این دو نیرو در تمام مراحل رشد و در طول زندگی انسان فعالند.
مفاهیم اساسی نظریه ی اریکسون
1. اصل اپی ژنتیک : رشد و تکامل هر فرد بر اساس یک رشته مراحل مشخص جهان شمول که در تمام افراد بشر وجود دارد ظاهر می شود و اگر توان بالقوه و شرایط اجتماعی با هم هماهنگ باشند رشد را سریع می کند .
2. سلامت روانی : انسان در هر یک از مراحل رشد با یک بحران روانی اجتماعی روبروست چگونگی حل کردن این بحران ها اساس نظریه ی اریکسون را تشکیل می دهد در صورتیکه فرد این بحران ها را حل کند این امکان را می یابد و با مسائل بزرگتر روانی درگیر شود و سلامت روانی خود را تأمین کند . سلامت روان در حل بحران است در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد .
3. ابعاد مورد مطالعه ی هر فرد : هر فرد عضو سه جهان است , جهان زیستی , روانی, اجتماعی و اریکسون هویت فرد را از این سه جنبه بررسی کرده است .
4. بحران چیست : یک نقطه ی عطف در هر مرحله از رشد هم دشوار است و هم غلبه برآن وجود دارد ( یک جزء منفی و یک جزء مثبت ) بحرانی زمانی است که رشد روانی ,عاطفی , زیستی و اجتماعی با هم هماهنگ نباشند . بحران جنبه ی مرضی ندارد تنها نشانه ی یک نوع حساسیت و یا شکست پذیری است که از عدم تعادل ناشی می شود و جزء مثبت , سازنده موجب رشد و تکامل می شود , جزء منفی, مخرب موجب اختلال در رشد می شود .
5. من : عنصر اساسی تحول شخصیت در این نظریه است رشد را در طول زندگی مورد توجه قرار می دهد ولی برای نوجوانی اهمیت خاصی قائل است .
6. یگانگی : انسجام عملی نیازها , انگیزه ها و الگوهای واکنشی مشخص و افراد برای رسیدن به یکپارچگی (جدایی خود از دیگران )باید جامعه را بشناسد و بر شخصیت سالم تأکید کنند .
7. خود شکوفایی: عبارت است از حل تعارضات و کسب تجربه های مطلوب اجتماعی که کیفیت زندگی را بالا ببرد .
8. هویت : سازه روانی اجتماعی که شامل تمامی عقاید , طرز فکرها و عواطف می باشد و مستلزم تعامل بعد روانی و اجتماعی فرد است و افراد برای اینکه سالم باشند باید بر جامعه رشد شخصیت , وحدت عملکردها , توانایی های خود و درک صحیح از جهان پیرامون داشته باشند . هویت به شکل های زیر ظاهر می شود :
الف – هویت توفیق : براساس دیدی که او نسبت به خودش دارد و دیدی که دیگران نسبت به دارند و دیدی که او نسبت به دیگران در مورد خودش دارد حاصل می شود .
ب- هویت زودرس : تثبیت زودرس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
ج- هویت دیررس : تثبیت دیررس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
د- هویت انحرافی: هویتی مغایر با ارزش های جامعه که او در آن زندگی می کند .
و- آشفتگی نقش یا سردرگمی نقش : هرگاه نظرها و ارزشهای والدین با ارزش ها و نظریه های همسالان دیگر مهم در زندگی فرد متفاوت باشد سردرگمی نقش بوجود می آید .
9. خود : هیئت سازمان یافته از ادراکات , افکار , تصورات فرد نسبت به خویشتن که در برخورد متقابل با محیط و آگاهی از خویش تشکیل می شود این همان من و مرا است که فرد بکار می برد.
تصور از خود هویت توفیق تصور دیگران از خود
تصور خود از تصور دیگران
مراحل رشد روانی _ اجتماعی نظریه اریکسون :
اریکسون رشد شخصیت و تکامل انسان را به هشت مرحله ی مجزا تقسیم می کند . بنابراین مراحل هشت گانه ی اریکسون در رشد روانی _ اجتماعی بشرح زیر می باشد :
دوره ی کودکی
1 - مرحله ی اول , دوره ی امید - اعتماد در مقابل بی اعتمادی ( تولد تا 1 سالگی)
مرحله ى دهانی- حس رشد روانی- اجتماعی در طول اولین سال زندگی ما رخ می دهد , یعنی زمانی که بسیار درمانده هستیم .کودک برای زنده ماندن ,امنیت و محبت , به طورکامل به مادر یا مراقبت اصلی خود وابسته است . در طول مدت این مرحله دهان اهمیت حیاتی دارد . اریکسون نوشت,(( کودک از طریق دهان زنده است و با آن عشق می ورزد)) (اریکسون ، 1959,ص 57).
تعامل بین مادر و کودک تعیین می کند که آیا کودک دنیا را با نگرش اعتماد خواهد دید یا بی اعتمادی . اگر مادر به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت و عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند , از آن پس کودک شروع به پرورش حس اعتماد خواهد کرد و نگرش که نظر کودک درباره ی خود و دیگران مشخص خواهد کرد . از طرف دیگر , اگر مادر رفتاری طرد کننده ,بی ثبات و بی توجه داشته باشد کودک نگرش بی اعتمادی را پرورش خواهد داد و مظنون , ترسو و مضطرب خواهد شد برای مثال , اریکسون معتقد بود که مادری که بعد از به دنیا آمدن کودک او را به بستگان یا مهد کودک می سپارد , خطر بوجود آمدن بی اعتمادی در کودک را می پذیرد . بنابراین همسانی ,پیوستگی و همانی تجربه به اعتماد منجر می شوند. بی کفایتی , ناهمسانی , یا مراقبت منفی ممکن است عدم اعتماد را برانگیزاند. بچه ها اعتماد یا عدم اعتماد را از چگونگی برخورد جهان یا اطرافیان بخصوص مادر با نیازهای آنها یاد می گیرند.
2 - مرحله ی دوم, دوره ی قدرت اراده (- اتکاء به خود در مقابل شرم وتردید ( 1تا 3 سالگی)
در طول دومین و سومین سال زندگی , یعنی مرحله ى عضلانی مقعدی2 اریکسون , کودکان به سرعت انواع توانایی های بدنی و ذهنی را پرورش می دهند و می توانند کارهای بسیاری را برای خودشان انجام دهند . آن ها به طور موثرتری شروع به برقراری رابطه با دیگران می کنند و راه می روند , بالا میروند , هُل می دهند , می کِشند و اشیاء را در دست نگه می دارند و یا آن ها را رها می کنند کودکان از این مهارت های جدیداً پرورش یافته احساس غرور می کنند و دوست دارند تا حد امکان خودشان کاری را انجام دهند
اریکسون معتقد بود که از بین همه ی این توانایی ها ,مهمترین آن ها نگهداشتن و رهاکردن است او این رفتارها را نمونه های نخستین تعارض های بعدی در رفتار و نگرش ها می دانست.
نکته ی مهم در طول این مرحله , این است که کودکان برای اولین بار می توانند از مقداری حق انتخاب بهره مند شوند تا نیروی اراده ی خود انگیخته شان را تجربه کنند . برخورد عمده ای که بین خواست های والدین و کودک وجود دارد .معمولاً به آموزش توالت رفتن مربوط می شود , یعنی اولین مورد از تلاش جامعه برای تنظیم کردن نیازی غریزی.
بنابراین در این مرحله فرصت هایی برای خوب آزمودن مهارتها به راه و روش شخصی به خود مختاری یا استقلال می انجامند. حمایت افراطی یا نبودن حمایت به تردید درباره ی توانایی کنترل خویشتن و محیط منجر می شود . کودکان می آموزند اراده ى خود را بیازمایند , مشخصاً انتخاب کنند , خویشتن را کنترل کنند و در مقابل درخواستهای جامعه از آزادی انتخاب برخوردار باشند.
3 - مرحله ی سوم , دوره ی هدف– ابتکار در مقابل احساس گناه و تقصیر (3 تا 5 سالگی)
در این مرحله توانایی های حرکتی و ذهنی در حال رشد می باشند و کودکان قادر به انجام دادن کارهای بیشتری برای خودشان هستند اکنون آن ها میل نیرومندی به ابتکار عمل در بسیاری از فعالیت ها دارند . ابتکار به شکل خیال پردازی نیز رشد می کند و در میل کودک به تملک والد جنس مخالف و در احساس رقابت با والد جنس موافق نشان داده می شود .
پس چگونه باید والدین به این فعالیت ها و خیال پردازی های خود انگیخته واکنش نشان دهند ؟ اگر آن ها کودک را تنبیه کنند, کودک احساس گناه مزمنی که تمام فعالیت های خود انگیخته در سراسر زندگی را تحت تأثیر قرار
می دهد پرورش خواهد داد. اما اگر والدین این موقعیت را با عشق و همدلی هدایت کنند , کودک این احساس را که چه رفتاری مجاز است و چه رفتاری مجاز نیست را پرورش خواهد داد . از آن پس ابتکار کودک می تواند به سوی هدف های واقع بینانه و هدف هایی که از نظر اجتماعی تأیید می شوند هدایت شود تا آمادگی لازم را برای رشد احساس مسئولیت و اخلاقیات بزرگسال کسب کند .
در این مرحله کودکان انجام فعالیت های تازه , لذت از پیشرفت های خویش و چگونگی رسیدن به مقاصد خود را یاد می گیرند .بنابراین آزادی پرداختن به فعالیت ها و بکاربردن زبان و اظهار شناخت های تازه به ابتکار می انجامند . محدودیت فعالیت ها و کوتاهی والدین در پاسخ دادن به نظرات و پرسش های کودکان به احساس گناه منجر خواهند شد .
4 - مرحله ی چهارم , دوره ی کفایت :سعی و کوشش در مقابل کهتری و حقارت (6 تا 11 سالگی)
در این مرحله , کودک مدرسه را آغاز می کند و در معرض تأثیرات اجتماعی جدیدی قرار می گیرد . از نظر زیستی تغییرات مهمی در کودک دیده نمی شود به همین جهت در اصطلاح تحلیل روانی این مرحله را مرحله ی کمرن یا آرامش نامیده اند. حالت سکون این دوره مقدمه ی طوفان های دوره ی نوجوانی است ؛ با این وجود در این دوره پسران پرخاشجوتر و دختران پذیراتر هستند و دنیای کودک در این دوره وسیع تر و پیچیده تر می شود مدرسه و نظام اجتماعی آن به صورت یک جهان تازه برای او مطرح می شود و دنیای همسالان به اندازه ی جهان بزرگسالان برایش اهمیت پیدا می کند .
اینکه کودکان تا چه اندازه ای خود را در پروراندن مهارت هایشان خوب تلقی کنند , عمدتاً به وسیله ی نگرش ها و رفتارهای والدین و معلمانشان تعیین می شود. اگر کودکان سرزنش , مسخره یا طرد شوند , احتمالاً احساس حقارت و بی کفایتی را پرورش خواهند داد . از طرف دیگر , تحسین و تقویت , احساس شایستگی آن ها را پرورش می دهد و آن ها را به تلاش و رشد ترغیب می کند . پیامد بحران در هریک از این چهار مرحله ی کودکی , بیشتر به افراد دیگر بستگی دارد تا به خودمان . حل آن بیشتر نتیجه ی آنچه بر کودک تحمیل شده می باشد تا آنچه کودک می تواند انجام دهد . اگر چه ما از تولد تا 11 سالگی , استقلال روز افزون را تجربه می کنیم , رشد روانی اجتماعی مان به مقدار زیاد به رفتارها و نگرش های والدین و معلمان ما وابسته می ماند . اما در چهار مرحله ی آخر رشد روانی اجتماعی , کنترل فزاینده ای بر محیط مان داریم . ما هشیارانه دوستان , همکاران, شغل و همسرمان را انتخاب می کنیم ؛ با اینحال این انتخاب های آگاهانه تحت تأثیر ویژگی های شخصیتی قرار دارند که آنها را در طول چهار مرحله ی اول رشد روانی اجتماعی , از تولد تا نوجوانی پرورش داده ایم . اینکه ما در این نقطه عمدتاً اعتماد , خودمختاری , ابتکار و سخت کوشی را نشان دهیم یا بی اعتمادی , تردید , گناه و حقارت را , صرفنظر از اینکه تا چه اندازه ای ممکن است بعداً مستقل باشیم , بر روند زندگی ما تأثیر خواهد گذاشت.
بنابراین اجازه دادن به کودک که شخصاً کارهایی را انجام دهد و برای پیشرفتش در آنها مورد تمجید و تحسین قرار گیرد به کوشا شدن و ساختن منجر می شود . محدودیت فعالیت های کودک و انتقاد مداوم از کارهایی که انجام می دهد به احساس حقارت می انجامد .
دوره ی نوجوانی
5 - مرحله ی پنجم , دوره ی وفاداری و دوستی– احساس هویت در برابر بی هویتی و بحران نقش (12 تا 18 سالگی)
مرحله ای که در آن باید با بحران هویت من خود مواجه شویم و آن را حل کنیم . در این زمان خود انگاره امان را
می سازیم یعنی , هماهنگی عقایدمان در مورد خودمان و آنچه دیگران درباره ی ما فکر می کنند به صورت ایده آل , این فرایند به تصویری هماهنگ و سازگار می انجامد . شکل دادن و پذیرفتن هویتمان , کاری دشوار و پراضطراب است . نوجوانان باید نقش ها و ایدئولوژیهای مختلف را آزمایش کنند تا مناسب ترین آنها را تعیین نمایند . اریکسون پیشنهاد کرد که نوجوانی خلأیی بین کودکی و بزرگسالی است , وقفه ی روانی لازم است که امکان زمان و انرژی را به آزمایش نقش و تصور آن می دهد .
افرادی که با احساس هویت خود نیرومندی از این مرحله بیرون می آیند , برای روبروشدن با بزرگسالی به اطمینان و قطعیت مجهز هستند و برعکس آنهایی که در رسیدن به هویت منسجم ناکام می مانند دچار بحران هویت می شوند , آنچه را که اریکسون سردرگمی نقش نامید یعنی آنها نمی دانند کی و چه هستند , به کجا تعلق دارند , یا به کجا می خواهند بروند . آن ها ممکن است از صحنه ی عادی زندگی , تحصیل , شغل و ازدواج کناره گیری کنند . اریکسون به تأثیر بالقوه ی نیرومند گروه های همتا بر رشد هویت من در نوجوانی اشاره نمود . به نظر اریکسون , معاشرت بیش از اندازه با گروه ها و فرقه های افراطی و متعصب یا همانند سازی وسواسی با شمایل فرهنگی عامه می تواند رشد من را محدود کند .
بنابراین بازشناسی پیوستگی و این همانی شخصیت یک نفر , حتی در موقعیت های متفاوت و از سوی افراد مختلف به هویت جویی یا احساس هویت می انجامد . ناتوانی در برقراری روابط پایدار , مخصوصاً در نقش های جنسی و انتخاب شغلی به ابهام نقش منجر می شود .
دوره ی بزرگسالی
6 - مرحله ی ششم , دوره ی محبت و عشق– نزدیکی و صمیمیت در مقابل کناره گیری و انزوا (19 تا 35 سالگی)
این مرحله شروع بزرگسالی است در طول این دوره از والدین و سازمان های والدین مانند مدرسه مستقل می شویم و به عنوان بزرگسالانی پخته و مسئول شروع به کار می کنیم . و با دیگران روابط صمیمی برقرار می کنیم و پیوند زناشویی ایجاد می نماییم .
اریکسون صمیمیت را به روابط جنسی محدود نکرد بلکه صمیمیت را به معنی احساس نگرانی و وفاداری , خود را بی پرده ابراز نمودن و هویت خود را با هویت دیگری یکی کردن بیان نمود . افرادی که قادر به برقراری روابط صمیمی در اوان بزرگسالی نیستند , احساس می کنند منزوی هستند و تنهایی را ترجیح می دهند چون از صمیمیت
می ترسند و آن را تهدیدی برای هویت من خودشان می دانند.
بنابراین در مرحله ی ششم هم جوشی هویت با دیگری به صمیمیت منجر می شود و روابط رقابت آمیز و خصمانه با دیگری به انزوا و گوشه گیری می انجامد . اشخاص جوان در این مرحله می توانند با دیگران روابط صمیمی برقرار کنند ؛ یا گرفتار احساس گوشه گیری شوند و چنین تصور کنند که در دنیا جز خویشتن کسی را ندارند .
7 - مرحله ی هفتم , دوره ی مواظبت– باردهی و بارآوری در مقابل رکود و بی حاصلی (35 تا 50 سالگی)
این مرحله , مرحله ی پختگی و بالیدگی است که طی آن باید فعالانه و به طور مستقیم به آموزش و هدایت کردن نسل بعدی بپردازیم . این نیاز از خانواده ی نزدیک ما فراتر می رود و نسل های آینده و نوع جامعه ای که در آن زندگی خواهیم کرد را شامل می گردد .
منظور از باروری علاوه بر جنبه ی شغلی آن , عبارت از علاقه ی انسان به تولید و تحویل نسلی نو و کوشش در این راه است . و منظور از بی حاصلی آن است که مسئولیت لازم در پرورش فرزندان وجود نداشته باشد و شخص , خود را به زندگی شخصی و علاقه های خود محورانه سرگرم کند .
بحران این دوره وقتی است که دیگران اهمیت خود را از دست بدهند و فرد نسبت به آنان بی تفاوت شود و نسبت به خواسته ها و رفاه فردی خود اشتیاق شدید پیدا کند . افرادی که دچار این بحران هستند , به جز خود و خواسته های خود , برای هیچ کس و هیچ چیز اهمیتی قائل نیستند . این افراد کم کم ((غنای درونی)) را از دست می دهند و به ((فقر درونی)) گرفتار می شوند و به عضو غیر مفیدی در جامعه تبدیل می شوند بحران این مرحله را بحران میانسالی می نامند و به واسطه ی آن شخص احساس پوچی , بی حاصلی و بی هدفی می کند ؛ اگرچه ممکن است در ظاهر جلوه ی دیگری داشته باشد .
8 - مرحله ی هشتم , دوره ی عقل– یکپارچگی و یگانگی خود در مقابل سرخوردگی (از 50 سالگی به بعد)
در طول مرحله ی آخر رشد روانی- اجتماعی , یعنی بالیدگی و پیری , ما با انتخاب بین انسجام من یا ناامیدی مواجه می شویم , نگرش هایی که شیوه ی ارزیابی ما از کل زندگیمان را تحت تأثیر قرار می دهند . در این زمان تلاش های عمده ی ما در حال اتمام یا نزدیک به اتمام هستند . این مرحله زمان تأمل , زمان بررسی کردن زندگی مان و ارزیابی نهایی آن است . اگر با احساس رضایت و خرسندی به گذشته نگاه کنیم , معتقد باشیم که به طور شایسته با پیروزیها و شکستهای زندگی کنار آمده ایم پس به ما می گویند من منسجمی داریم و برعکس اگر ما زندگی خود را با احساس ناکامی , خشمگین از فرصتهای از دست رفته , و متأسف از اشتباهاتی که نمی توانند اصلاح شوند بازنگری کنیم , پس احساس ناامیدی خواهیم کرد .
به نظر اریکسون , فقط در سن پیری , رشد و تکامل واقعی و خردمندی اصیل پدید می آید و این خردمندی را کسانی دارند که به کمال ((من)) رسیده اند .
بنابراین پذیرفتن وضع زندگی خویش به احساس کمال و تعادل شخصیت منجر می شود و احساس از دست دادن فرصت ها به ناامیدی می انجامد .
تصویر اریکسون از ماهیت انسان :
اریکسون نظری خوشبینانه درباره ی ماهیت انسان دارد و معتقد بود همه ی افراد به کسب امید , هدف و خردمندی موفق نمی شوند , ما همگی توان رسیدن به این هدفها را داریم . هیچ چیزی در طبیعت ما , نمی تواند مانع از انجام این کار شود . ما توان آنرا داریم که به صورت هشیار , رشد خود را طول زندگیمان هدایت کنیم . ما صرفاً محصول تجربیات کودکی نیستیم ؛ اگرچه در مدت چهار مرحله ی اول رشد , از تولد تا بلوغ جنسی , کنترل کمی داریم , استقلال روزافزون و توانایی فزاینده برای انتخاب کردن شیوه های پاسخ دهی به بحرانها و درخواست های جامعه را کسب می کنیم . تأثیرات کودکی اهمیت دارند , اما رویدادهای مراحل بعدی می توانند تجربیات ناگوار اولیه را خنثی کنند .
نظریه ی اریکسون فقط به طور جزئی جبرگرایانه است . در طول چهار مرحله ی اول , تجربیاتی که از طریق والدین , معلمان , گروههای همسال و فرصتهای مختلف با آنها مواجه می شویم , به طور عمده خارج از کنترل ما هستند . اراده ی آزاد می تواند بیشتر در مدت چهار مرحله ی آخر پرورش یابد , هرچند که انتخاب های ما تحت تأثیر نگرشها و نیرومندی هایی قرار می گیرند که در طول مراحل پیشین آن ها را ساخته ایم .
در مجموع اریکسون معتقد بود که شخصیت بیشتر تحت تأثیر یادگیری و تجربه قرار دارد تا وراثت . تجربه های روانی – اجتماعی , و نه نیروهای زیستی غریزی عوامل تعیین کننده ی مهمتر رشد شخصیت هستند . هدف نهایی و درجه ی اول ما پرورش دادن هویت من مثبتی است که تمام نیرومندی های بنیادی را در می گیرد .
سنجش در نظریه ی اریکسون :
اریکسون در برخی از تدوین های نظری از رهنمود فروید پیروی کرد , اما او در روش های سنجش شخصیت از فروید دور شد . اریکسون شیوه های فرویدی را مورد سوال قرار داد و با کاناپه ی روان کاوی شروع کرد . او اظهار داشت که درخواست از بیمار برای دراز کشیدن روی یک کاناپه می تواند به بهره کشی آزارگرانه بیانجامد . پس او ترجیح داد که بیماران و درمانگران روبروی یکدیگر روی صندلی های راحت بنشینند تا رابطه ی شخصی بیشتری بین آنها برقرار گردد .
اریکسون در برخورد با بیمارانش کمتر بر شیوه های سنجش رسمی متکی بود و گاهی از تداعی آزاد استفاده
می کرد . اریکسون برای ساختن نظریه ی شخصیت خود , بر داده هایی متکی بود که عمدتاً از سه روش به دست
می آمدند : بازی درمانی1 , بررسی های انسان شناختی2 و تحلیل روانی تاریخی3
غیرعادی ترین شیوه ی سنجش اریکسون , تحلیل روانی تاریخی بود .
انتقادهای وارد بر نظریه ی اریکسون :
- برخی به اصطلاحات و مفاهیم مبهم که خوب تعریف نشده اند , به نتیجه گیریهای به دست آمده در غیاب داده های حمایت کننده و به روی هم رفته فقدان دقت اشاره می کنند (روزنقال, گارنی , و مور , 1981 , واترمن , 1982) .
- انتقاد اختصاص تر به توصیف ناقص بالیدگی مربوط می شود , یعنی آخرین مرحله ی رشد. اریکسون کوشید تا در آخرین کتاب خود این نقص را اصلاح کند .
- موضوع اریکسون در مورد تفاوتهای جنسی , به گونه ای که در تعبیر او از پژوهش ساخت های بازی آشکار شد نیز مورد انتقاد قرار گرفت .
- بعضی از منتقدان اظهار می دارند که نظریه ی شخصیت اریکسون در مورد افرادی که در شرایط پایین اقتصادی زندگی می کنند و نمی توانند از عهده ی دوره ی وقفه در نوجوانی برآیند که طی آن باید به کاوش نقش های مختلف بپردازند و هویت من را پرورش دهند کاربرد ندارد .
- انتقادهایی بر ادعاهای مربوط به تفاوتهای شخصیت مرد – زن بر پایه ی عوامل زیستی که حمایت کافی برای آنها وجود ندارد متمرکز است. اما اریکسون به پاسخ دادن به منتقدان خود یا دفاع کردن از نظراتش علاقه ی کمی نشان داد . او قبول داشت که برحسب دیدگاه شخص, شیوه های بسیاری برای توصیف کردن رشد شخصیت وجود دارد و هیچ دیدگاه واحدی نمیتواند کافی باشد(سید محمدی. 1377 , ص 257) .
------------
مراحل رشد شخصیت در نظریه روانی- اجتماعی اریک اریکسون (۱۹۵۹) از ۸ مرحلهی متمایز برخوردار است، که ۵ مرحله از آن تا سن ۱۸ سالگی و سه مرحلهی بعدی تا بزرگسالی ادامه دارد.
مانند فروید و بسیاری از افراد دیگر، اریک اریکسون این رشد شخصیتی را در یک ترتیب از پیش تعیین شده حفظ کرده و هر یک از این مراحل را بر پایهی مرحلهی قبل، ساخته است. که به آن اصل وراژنتیک گفته میشود.
در طول هر مرحله، فرد یک بحران روانی را تجربه میکند که میتواند از یک نتیجهی مثبت یا منفی برای رشد شخصیتی برخوردار باشد. برای اریکسون (۱۹۶۳)، این بحرانها از یک ماهیت روانی- اجتماعی برخوردارند زیرا آنها نیازهای روانشناختی فرد (یعنی نیازهای روانی) را شامل میشوند که با نیازهای جامعه (یعنی نیازهای اجتماعی) در تعارض قرار دارند.
بر اساس این نظریه، یک پایان موفقیتآمیز در هر مرحله، یک شخصیت سالم و کسب فضیلتهای اساسی را به دنبال دارد. فضیلتهای اساسی، ویژگیهای قدرتمندی هستند که نفس (خود)، میتواند از آنها برای برطرف کردن بحرانهای بعدی استفاده کند.
شکست خوردن در به پایان رساندن موفقیتآمیز یک مرحله، میتواند به کاهش تواناییها در تکمیل کردن مراحل بعدی و در نتیجه خلق یک شخصیت ناسالم و از خودراضی منجر شود.
۱. اعتماد در برابر بیاعتمادی در مراحل رشد شخصیت
آیا دنیا جای امنی است یا پر از رویدادها و اتفاقهای غیرقابل پیشبینی است که منتظر رخ دادن هستند؟ اولین بحران روانشناختی اریکسون در طول اولین سال زندگی اتفاق میافتد (مانند مرحلهی رشد جنسی- روانی فروید). این بحران، اعتماد در برابر بیاعتمادی است.
در طول این مرحله، کودک نوپا دربارهی جهانی که در آن زندگی میکند مردد است. برای برطرف کردن این حس شک و تردید، کودک نوپا برای دریافت مراقبت دائم و پایدار، چشم به اولین مراقبت کنندهی خود میدوزد.
اگر مراقبتی که کودک دریافت میکند پایدار و مداوم، قابل پیشبینی و قابل اطمینان باشد، به ایجاد یک حس اعتماد منجر میشود که این حس، وارد این رابطه شده و کودک قادر خواهد بود حتی در زمانی که تهدید میشود نیز احساس امنیت کند.
موفقیت در این مرحله به ایجاد فضیلت امید منجر میشود. به دنبال توسعهی حس اعتماد، کودک نوپا میتواند امیدوار باشد که در زمان وقوع یک بحران جدید، این احتمال واقعا وجود دارد که مردم دیگری در این شرایط به عنوان منبع اصلی حمایت در کنار او قرار دارند. عدم موفقیت در کسب فضیلت امید، میتواند به توسعهی حس ترس منجر شود.
به عنوان مثال، اگر این مراقبت ناپایدار و یا خشن، غیرقابل پیشبینی و غیرقابل اطمینان باشد، آنگاه کودک نوپا، حس بیاعتمادی را توسعه میدهد و به جهانی که در اطراف او قرار دارد و یا تواناییهای افراد برای تاثیرگذاری بر روی رویدادها، اعتماد نخواهد کرد.
این کودک نوپا، حس ابتدایی بیاعتمادی نسبت به آنها را به سایر روابط خود نیز منتقل میکند. که نتیجهی آن میتواند اضطراب، افزایش احساس ناامنی و حس بیاعتمادی نسبت به جهان اطراف باشد.
در سازگاری با دیدگاههای اریکسون در زمینهی اهمیت اعتماد، تحقیقاتی توسط بالبی و ایونزورث انجام شده است که به این مسئله اشاره میکند که چگونه کیفیت تجربیات اولیه در زمینهی وابستگی میتوانند بر روی روابط فرد با دیگران در مراحل بعدی زندگی، تاثیرگذار باشد.
۲. خودمختاری در برابر احساس شرم و تردید در مراحل رشد شخصیت
خودمختاری در برابر احساس شرم و تردید به عنوان دومین مرحلهی رشد روانی- اجتماعی اریکسون محسوب میشود. این مرحله بین سن ۱۸ ماهگی تا تقریبا ۳ سالگی رخ میدهد.
کودک از نظر فیزیکی در حال رشد پیدا کردن است و تحرک بیشتری پیدا میکند، و کشف میکند که از چه مهارتها و تواناییهایی برخوردار است از جمله لباس و کفش پوشیدن، بازی کردن با اسباببازیها و غیره. چنین مهارتهایی به شرح رشد حس استقلال و خودمختاری در کودک میپردازد.
به عنوان مثال در طول این مرحله، کودکان از طریق دور شدن از مادر به کمک راه رفتن، انتخاب اسباببازی که میخواهند با آن بازی کنند و انتخاب لباسی که میخواهند بپوشند، یا چیزی که میخواهند بخورند، استقلال خود را اعلام میکنند.
اریکسون به این نکته اشاره میکند که این مسئله بسیار اهمیت دارد که والدین به فرزندان خود اجازه دهند تا محدودیتهایی که در تواناییهای آنها وجود دارد را در یک محیط تشویق کننده، کشف کنند که آن صبر و تحمل در برابر شکست است.
به عنوان مثال، به جای اینکه لباس را بر تن کودک کنند، یک والد حمایت کننده باید از صبر کافی برخوردار باشد تا به کودک اجازه دهد که تا زمان موفق شدن، برای لباس پوشیدن تلاش کند یا در نهایت از والدین خود درخواست کمک کند. پس، پدر و مادر باید کودک خود را تشویق کنند تا بتواند از استقلال بیشتری برخوردار شود در حالی که همزمان، از کودک خود محافظت کنند تا از رخ دادن شکستهای متناوب اجتناب شود.
یک تعادل ظریف از جانب والدین موردنیاز است. آنها باید تلاش کنند تا همهی کارها را برای فرزند خود انجام ندهند، اما اگر کودک در انجام دادن یک کار خاص با شکست روبرو شده است، آنها نباید کودک را بهخاطر شکستها و یا اتفاقهایی که رخ داده است، نقد و سرزنش کنند (بهخصوص در زمان آموزش توالت رفتن). هدف باید «کنترل خود، بدون از دست رفتن اعتماد به نفس باشد». موفقیت در این مرحله میتواند به کسب فضیلت خواستن منجر شود.
اگر کودکان در این مرحله به منظور افزایش استقلال، مورد تشویق و حمایت قرار بگیرند، در تواناییهای خود به منظور بقا در این دنیا، از حس اعتماد و اطمینان بیشتری برخوردار خواهند شد.
اگر کودکان مورد نقد و سرزنش قرار بگیرند، بیش از اندازه تحت کنترل باشند، و یا فرصتی به منظور مدعی بودن و اثبات خود در اختیار آنها قرار نگیرد، آنها شروع به دریافت این حس میکنند که از شایستگی کافی در تواناییهای خود به منظور بقا در این جهان برخوردار نیستند و بعد ممکن است بیش از اندازه به دیگران وابسته شده، از کمبود عزتنفس رنج ببرند و دچار احساس شرم و تردید در تواناییهای خود شوند.
۳. ابتکار و خلاقیت در برابر احساس گناه در مراحل رشد شخصیت
ابتکار و خلاقیت در برابر احساس گناه به عنوان سومین مرحلهی نظریهی رشد روانی- اجتماعی اریکسون محسوب میشود. در طول مرحلهی خلاقیت در برابر احساس گناه، کودکان، به صورت مداوم خود را تصریح میکنند.
اینها به عنوان سالهای رشد و توسعهی سریع و سرزنده در زندگی کودک محسوب میشوند. طبق گفتههای بی (۱۹۹۲)، این سالها «زمانی برای رشد حاکی از سلامتی و رفتارهایی محسوب میشود که والدین ممکن است آنها را پرخاشگرانه قلمداد کنند».
در طول این دوره، اولین ویژگی، تعامل مداوم کودک با سایر کودکان در مدرسه را شامل میشود. در مرکزیت این مرحله، بازی کردن قرار دارد زیرا این فرصت را در اختیار کودکان قرار میدهد تا بتوانند تواناییهای بین فردی خود را از طریق فعالیتهای خلاقانه کشف کنند.
کودکان شروع به برنامهریزی برای فعالیتها، خلق کردن بازیها و آغاز به انجام فعالیتها با دیگران میکنند. اگر این فرصت به کودکان داده شود، حس ابتکار و خلاقیت در آنها توسعه پیدا کرده و آنها نسبت به تواناییهای خود برای هدایت دیگران و تصمیمگیری، مطمئن خواهند شد.
اما از طرف دیگر اگر این تمایل در آنها از طریق کنترل یا سرزنش و انتقاد سرکوب شود، در کودکان احساس گناه ایجاد میشود. آنها ممکن است احساس کنند که مزاحم دیگران هستنند و باعث اذیت و آزار آنها میشوند و در نتیجه، به عنوان دنبال کنندهی کودکان دیگر نقش خود را ایفا کرده و از کمبود خلاقیتهای فردی برخوردار خواهند بود.
کودکان خلاقیتهایی را از خود نشان میدهند که معمولا پدر و مادر به منظور محافظت از آنها، جلوی این خلاقیتها را گرفتهاند. کودک در اغلب موارد، به شکلی مقتدرانه، پای خود را فراتر از آنچه که باید میگذارد و خطری که این عمل به دنبال دارد این است که والدین میخواهند، کودک را تنبیه کنند و بیش از اندازه در خلاقیتهای او، محدودیت ایجاد میکنند.
در این مرحله است که کودک شروع به پرسیدن سوالهای فراوان میکند زیرا تشنهی به دست آوردن دانش و اطلاعات بیشتر است. اگر والدین با سوالات کودکان به عنوان یک موضوع جزئی و کم اهمیت، آزاردهنده، شرمآور و یا سایر جنبههای رفتاری که میتواند به همین اندازه گمراه کننده باشد برخورد کنند، آنگاه ممکن است کودک به خاطر «آزاردهنده یا مزاحم بودن» احساس گناه کند.
حس گناه بیش از اندازه میتواند به کند شدن کودک در ایجاد تعامل با سایر کودکان منجر شود و همچنین میتواند به عنوان مانعی برای خلاقیت آنها باشد. البته در برخی موارد داشتن حس گناه ضروری است، در غیر این صورت کودک متوجه نمیشود که چگونه باید وجدان داشته باشد یا خودکنترلی را تمرین کند.
ایجاد یک تعادل سالم بین خلاقیت و گناه از اهمیت زیادی برخوردار است. موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت هدف منجر میشود.
۴. سخت کوشی در برابر حقارت در مراحل رشد شخصیت
چهارمین بحران روانی-اجتماعی اریکسون، سخت کوشی در برابر حقارت را در برمیگیرد که در دوران کودکی و بین سنین ۵ تا ۱۲ سالگی اتفاق میافتد.
کودکان در مرحلهای هستند که تمایل به یادگیری خواندن و نوشتن، جمع و تفریق کردن، و انجام دادن کارها به تنهایی دارند. معلمها در این مرحله از نقش بسیار مهمی در زندگی کودکان برخوردارند زیرا آنها هستند که مهارتهای به خصوصی را به کودکان یاد میدهند.
در این مرحله است که گروه همسالان کودک از اهمیت بیشتری برخوردار شده و به یک منبع اصلی در عزتنفس کودک تبدیل میشوند. حالا کودک احساس میکند که با نشان دادن شایستگی های به خصوصی که در جامعه ارزشمند هستند، نیاز به دریافت تایید دارد و پس از رسیدن به موفقیت، احساس غرور را در خود توسعه میدهد.
اگر کودکان به خاطر ابتکار عملهایی که دارند مورد تشویق و حمایت قرار بگیرند، احساس سخت کوشی (شایستگی) و اطمینان به تواناییهای خود به منظور رسیدن به اهداف در آنها شکل میگیرد. اگر این ابتکار عمل مورد تشویق قرار نگیرد و توسط والدین یا معلم محدود شود، حس حقارت در کودک شروع به شکل گرفتن کرده و او نسبت به تواناییهای خود دچار شک و تردید میشود و در نتیجه نمیتواند به پتانسیلی که لیاقت آن را دارد، دست پیدا کند.
اگر کودک نتواند مهارتهای به خصوصی که احساس میکند جامعه متقاضی آنها هست را توسعه دهد (مثلا ورزشکار بودن یا غیره)، در این صورت ممکن است احساس حقارت در آنها رشد پیدا کند.
البته برخی از شکستها ضروری هستند تا کودک بتواند حس تواضع و فروتنی را در خود توسعه دهد. دوباره، ایجاد یک تعادل بین شایستگی و فروتنی ضروری است. موفقیت در این مرحله میتواند به کسب فضیلت شایستگی منجر شود.
۵. هویت در برابر سردرگمی در نقش در مراحل رشد شخصیت
در طول دوران نوجوانی، گذر کردن از دوران کودکی به بزرگسالی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. کودکان از استقلال بیشتری برخوردار میشوند، و در قالب شغل، روابط، خانواده، مسکن و غیره، شروع به نگاه کردن به آینده میکنند. فرد میخواهد به یک جامعه تعلق داشته باشد و در آن جای بگیرد.
پنجمین مرحله، هویت در برابر احساس سردرگمی در نقش است و در دوران نوجوانی و سنین بین ۱۲ تا ۱۸ سالگی رخ میدهد. در طول این مرحله، نوجوانان به دنبال درک خود و هویت فردی هستند و این کار را از طریق جستجوی شدید در بین ارزشهای فردی، عقاید و اهداف انجام میدهند.
ذهن نوجوان لزوماً مانند یک ذهن یا ضربالعجل است، یک مرحلهی روانی- اجتماعی بین کودکی و بزرگسالی که بین اخلاقیاتی که توسط کودک یاد گرفته شده و اخلاقیاتی که قرار است توسط یک بزرگسال توسعه داده شود، قرار گرفته است.
این یک مرحلهی مهم از توسعه محسوب میشود که در آن کودک باید نقشهایی را که قرار است به عنوان یک بزرگسال بر عهده بگیرد را بیاموزد. در طول این مرحله است که نوجوان، هویت خود را دوباره مورد آزمایش قرار میدهد و سعی میکند متوجه شود که دقیقا چه کسی است. اریکسون پیشنهاد میدهد که دو هویت در این مرحله دخیل هستند: هویت جنسی و هویت شغلی.
طبق گفتههای بی (۱۹۹۲)، آن چه که باید در انتهای این مرحله اتفاق بیوفتد «ایجاد یک حس یکپارچگی دوباره از خود، از آن چه که یک نفر میخواهد باشد یا میخواهد انجام دهد، و در نهایت آگاهی از نقش جنسی که مناسب برای آن فرد است». در طول این مرحله، تصویر ظاهری و بدن نوجوان دچار تغییراتی میشود.
اریکسون ادعا میکند که نوجوانان ممکن است برای یک مدت، با بدن خود احساس راحتی نداشته باشند، تا زمانی که بتوانند خود را با آن تطبیق دهند و همراه با تغییرات «رشد کنند». موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت وفاداری و صداقت منجر خواهد شد.
وفاداری شامل توانایی تعهد داشتن در برابر دیگران بر پایهی پذیرفتن دیگران است، حتی در صورتی که آنها ازتفاوتهای ایدئولوژیکی برخوردار باشند.
در طول این دوران، آنها به جستجوی احتمالات میپردازند و شکل دادن به هویت شخصی خود را بر اساس نتایج به دست آمده از اکتشافات، آغاز میکنند. شکست در ایجاد حس هویت در اجتماع «نمیدانم که میخواهم وقتی بزرگ شدم چه کاره شوم» میتواند به ایجاد حس سردرگمی در نقش منجر شود. سردرگمی در نقش به این معنا است که شخص در مورد خود و یا جایگاهی که در جامعه دارد، اطمینان ندارد.
در پاسخ به سردرگمی در نقش یا بحران هویت، یک نوجوان ممکن است سبکهای مختلفی از زندگی را امتحان کند (کار، تحصیل، و یا فعالیتهای سیاسی). همینطور، تحت فشار قرار دادن یک فرد برای دست یافتن به هویت میتواند با خلق یک هویت منفی، به ایجاد سرکشی منجر شود که در نتیجه و ادامهی آن حس عدم خوشحالی و خوشبختی به وجود خواهد آمد.
۶. حس تعلق در برابر انزوا و گوشهگیری در مراحل رشد شخصیت
حس تعلق در برابر گوشهگیری به عنوان ششمین مرحلهی نظریهی رشد روانی-اجتماعی اریکسون محسوب میشود. این مرحله در دوران جوانی و بین سنین ۱۸ تا ۴۰ سالگی رخ میدهد.
در طول این دوران، تعارض اصلی بر روی شکلگیری و ایجاد روابط عاشقانه و صمیمی با سایر افراد متمرکز است.
در طول این مرحله، ما سهیم کردن خود با دیگران را به شکل صمیمانهتری آغاز میکنیم. ما در جستجوی روابطی هستیم که ما را به سمت تعهدات بلندمدت با فردی به غیر از اعضای خانواده، هدایت میکند.
اتمام موفقیتآمیز این مرحله میتواند به ایجاد یک رابطهی رضایتبخش و احساس تعهد، امنیت و مراقبت در یک رابطه منجر شود.
اجتناب از احساس صمیمیت، ترس از تعهد و رابطه میتواند به انزوا، تنهایی و گاهی اوقات افسردگی بیانجامد. موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت عشق منجر میشود.
۷. فعالیت و باروری در برابر رکورد و بیحاصلی در مراحل رشد شخصیت
فعالیت و باروری در برابر رکود و بیحاصلی به عنوان هفتمین مرحلهی نظریهی رشد روانی- اجتماعی اریک اریکسون محسوب میشود. این مرحله در طول دوران میانی بزرگسالی رخ میدهد (۴۰ تا ۶۵ سالگی)
فعالیت، به «اثبات نقش خود» در دنیا از طریق خلق و یا پرورش دادن چیزهای مختلف اشاره میکند که به طول عمر و پایداری بیشتر در فرد منجر میشود. مردم، احساس نیاز به خلق کردن یا پرورش دادن چیزهای مختلفی را تجربه میکنند که به آنها دوام میبخشد، معمولا این احساس، داشتن دنبال کننده یا ایجاد تغییرات مثبتی را شامل میشود که میتواند به سود سایر افراد تمام شود.
ما از طریق بزرگ کردن فرزندان خود، سازنده بودن در محل کار و مشارکت بیشتر در فعالیتهای اجتماعی و سازمانها، چیزی به جامعه میبخشیم. از طریق فعال بودن، ما میتوانیم به افزایش حس تعلق داشتن به یک تصویر بزرگتر منجر شویم.
موفقیت در این مرحله به ایجاد حس مفید بودن و تحقق اهداف منجر میشود در حالی که شکست در این مرحله میتواند نتایجی از جمله احساس مشارکت ضعیف در دنیا را به دنبال داشته باشد.
به دنبال شکست خوردن در پیدا کردن راهی برای مشارکت کردن، ما احساس راکد بودن و بیفایده بودن میکنیم. این افراد احساس میکنند که در اجتماع خود مشارکت نداشته و در کل با جامعهای که در آن زندگی میکنند، ارتباطی ندارند. موفقیت در این مرحله، به کسب فضیلت مراقبت و اهمیت دادن منجر میشود.
۸. یکپارچگی نفس (خود) در برابر ناامیدی در مراحل رشد شخصیت
یکپارچگی خود در برابر ناامیدی به عنوان هشتمین و آخرین مرحلهی نظریهی رشد روانی- اجتماعی اریک اریکسون محسوب میشود. این مرحله در سن ۶۵ سالگی آغاز شده و با مرگ به پایان میرسد.
همین طور که ما پیرتر شده (۶۵ سال و بیشتر)، و به شهروندان درجه دوم تبدیل میشویم، تمایل به کم کردن سرعت بهرهوری خود داشته و دوست داریم زندگی را به عنوان یک فرد بازنشسته تجربه کنیم.
در طول این دوران است که ما به موفقیتهایی که کسب کردهایم، میاندیشیم و اگر خود را به عنوان فردی ببینیم که یک زندگی موفق را هدایت کرده است، حس یکپارچگی را در خود توسعه میدهیم.
اریکسون یکپارچگی خود را به این شکل توصیف کرده است «پذیرش تنها یک نفر و یک چرخه از زندگی به عنوان چیزی که باید به همان شکلی که هست، باشد» و بعد آن را به عنوان «حس انسجام و تمامیت» توصیف کرده است.
اریک اریکسون معتقد است که اگر ما زندگی خود را بیحاصل میبینیم و اگر در مورد گذشتهی خود احساس گناه میکنیم، و یا احساس میکنیم که به اهداف خود در زندگی دست پیدا نکرده ایم، در نتیجه در زندگی خود احساس نارضایتی و ناامیدی میکنیم، که همین مسئله اغلب به افسردگی و ناامیدی منجر خواهد شد. موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت خردمندی میانجامد. خردمندی یک فرد را قادر میسازد تا با حس تمامیت، به زندگی خود در گذشته نگاهی بیاندازد و مرگ را بدون ترس، بپذیرد.
افراد خردمند به خاطر حالت پیوستهی یکپارچگی نفس، توصیف نمیشوند، بلکه آنها، هم یکپارچگی نفس و هم ناامیدی را تجربه کردهاند. بنابراین، مرحلهی آخر زندگی به وسیلهی یکپارچگی و ناامیدی در کنار یکدیگر، به عنوان حالتهای متناوبی توصیف میشوند که باید در بین آنها تعادل ایجاد شود.
ارزیابی حیاتی
با توسعهی بینش رشد شخصیتی در سرتاسر طول عمر، اریکسون یک دیدگاه واقعگرایانهتر در مورد رشد شخصیتی را مورد توجه قرار داده است. (مک آدامز، ۲۰۰۱).
بر اساس ایدههای اریکسون، روانشناسی، روشهایی که به دنبال آن، چشماندازی از مراحل بعدی زندگی در اختیار ما قرار میگیرد را دوباره به تصویر کشیده است. دوران بزرگسالی میانی و بزرگسالی نهایی، دیگر بیربط به یکدیگر در نظر گرفته نمیشوند، به خاطر اریکسون، آنها به عنوان دورانهای فعال و قابل توجهی از زندگی محسوب میشوند که در رشد شخصی از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند.
نظریهی اریکسون از اعتبار خوبی برخوردار است. بسیاری از افراد متوجه شدند که میتوانند در مورد مراحل مختلف چرخهی زندگی و به دنبال تجربیات شخصی خود، با این نظریه ارتباط برقرار کنند.
اگرچه، اریکسون در مورد دلایل این رشد به وضوح صحبت نکرده است. اینکه افراد باید چه تجربیاتی داشته باشند تا بتوانند با موفقیت، تعارض های روانی-اجتماعی مختلف را برطرف کنند و از یک مرحله به مرحلهی بعد بروند؟ این نظریه از یک مکانیسم جهانی برای حل بحرانها برخوردار نیست.
در حقیقت، نظریهی اریکسون (۱۹۶۴) به شکل یک بازبینی توصیفی از رشد احساسی و اجتماعی انسان اذعان شده است که به شکل مناسبی، به توضیح در مورد چرایی و چگونگی رخ دادن این رشد نمیپردازد. به عنوان مثال، اریکسون به وضوح توضیح نداده است که چگونه نتیجهی یک مرحلهی روانی- اجتماعی میتواند بر روی شخصیت یک فرد در مرحلهی بعدی تاثیر بگذارد.
البته اریکسون بر روی فعالیت خود به عنوان «ابزاری برای فکر کردن به جای تجزیه و تحلیلهای حقیقی» تمرکز کرده است. و هدف آن در نهایت ارائهی چهارچوبی است که بتوان در آن، رشد را علاوه بر یک نظریهی آزمونپذیر، مورد بررسی قرار داد.
یکی از نقاط قوت نظریهی اریکسون، توانایی آن برای ایجاد پیوند بین رشد پراهمیت روانی- اجتماعی در سرتاسر طول عمر افراد است.
همچنین، حمایتهایی از مراحل رشد شخصیت روانی- اجتماعی اریکسون صورت گرفته است (مک آدامز، ۱۹۹۹)، منتقدان نظریهی او، شواهدی را ارائه دادهاند که به کمبود وجود مراحل مجزا و ناهمبسته در رشد شخصیتی اشاره میکند (مک کری و کاستا ۱۹۹۷).
----------------------------
اریک اریکسون، یکی از روانکاوانی است که معمولا به روانشناس خود (Ego-psychologist) معروفاند. روانشناسان خود، برای فعالیت و کارکرد "ایگو" که در فارسی به "خود" ترجمه شده است، اهمیت زیادتری قایلند. اریکسون نیز مانند دیگر روانشناسان خود، توجه خویش را به فعالیت ایگو معطوف ساخت و برای "نهاد" و "فراخود" اهمیت کمتری قایل بود.[1] اریکسون که به شیوه فرویدی آموزش دیده بود، رویکردی را در شخصیت گسترش داد که به طور قابل ملاحظهای گستردهتر از رویکرد فروید بود، ضمن اینکه قسمت اعظمی از هسته اندیشه فروید را حفظ کرد.
فعالیتهایی که اریکسون در گسترش نظریه فروید انجام داد، اساسا سه وجه دارد. نخست، او تا اندازه زیادی مراحل رشد فروید را بسط داد. در حالی که فروید بر دوران کودکی تاکید میکرد و معتقد بود که شخصیت تا سن 5 سالگی و یا حدود آن به طور کامل شکل میگیرد، اریکسون معتقد بود که رشد شخصیت در طول زندگی، از طریق مجموعهای از هشت مرحله رشدی ادامه مییابد. هر کدام از این مراحل، از طفولیت تا پیری، حاوی یک بحران است که باید حل شود. در هر مرحله، یک تعارض وجود دارد که حول یک نحوه رویارویی سازگارانه یا ناسازگارانه با مشکلات آن دوره، تمرکز یافته است. شکست در یک مرحله میتواند به فشار روانی و اضطراب در همان مرحله و رشد کند در مرحله بعد منجر شود.
دومین تغییری که اریکسون در نظریه فروید به عمل آورد، تاکید بیشتر بر "خود" در مقایسه با "نهاد" بود. در دیدگاه اریکسون، خود، بخش مستقلی از شخصیت است و به واسطه نهاد و یا تحت تسلط آن نیست. علاوه بر این، خود نه تنها به وسیله والدین(همانطور که فروید معتقد بود)، بلکه به وسیله محیط اجتماعی و تاریخی فرد تحت تاثیر قرار میگیرد.
سومین اصل بسط یافته فرویدی، اعتقاد اریکسون به تاثیر فرهنگ، اجتماع و تاریخ بر شکلگیری کل شخصیت بود. انسانها به طور کامل، تحت تاثیر نیروهای زیستشناختی که در دوران کودکی فعال هستند، قرار نمیگیرند.[2]
اریکسون میگفت، فروید از اهمیت تجارب کودکی در جریان پرورش و روابط اجتماعی و نیز عوامل فرهنگی موثر بر رشد "خود" غافل مانده و به آن کمتوجهی کرده است. او پاسخگویی صحیح به مشکلات حاصل از تعاملات اجتماعی کودک را ضامن رشد روانی آینده کودک میدانست و معتقد بود شکست در تعاملات اجتماعی، در هر مرحله یا دورهای از رشد، از مهمترین موانع به شمار میرود.[3]
به طور کلی خصوصیات بارز نظریه اریکسون عبارتند از:
1- تکیه بر تغییرات رشدی و تکاملی انسان در تمام طول عمر
2- تمرکز بر انسان سالم نه انسان بیمار
3- توجه به حساسیت و اهمیت هویت در انسان
4- کوشش برای درآمیختن یافتههای تجربی و بالینی با بینش تاریخی و فرهنگی، به منظور توجیه بهتر شخصیت انسان.[4]
اریکسون استدلال میکند که، جریان رشد از طریق مراحل مختلف به وسیله فرایندی کنترل میشود که او آن را اصل اپیژنتیک رشد (epigenetic principle of maturation) نامید. منظور او از این اصل، آن است که گامها یا مراحل رشد، به وسیله عوامل ارثی یا ژنتیک تعیین میشوند. علاوه بر این، اریکسون بر نقش نیروهای محیطی و اجتماعی نیز تاکید میکرد. پس به طور کلی به نظر وی، رشد تحت تاثیر دو عامل فطری و اکتسابی یعنی متغیرهای فردی و موقعیتی قرار دارد.[5]
اصل اپیژنتیک که محور اصلی نظریه اریکسون است، اشاره به این دارد که رشد و تکامل تمام انسانها در قالب سلسله مراحل مشخص و جهانشمولی صورت میگیرد. اریکسون این اصل را به شکل زیر تعریف کرده است:
1- شخصیت انسان بر گامهای از پیش تعیین شده و بالقوهای استوار است. این گامها او را برای آگاهی یافتن و ایجاد ارتباط متقابل با عوامل اجتماعی گسترده و مختلف تحریک میکنند.
2- اجتماع به نحوی ساخته شده است که بتواند گنجایشها و گرایشهای بالقوه شخصیت را شکوفا سازد و از آنها محافظت کند و ایجاد شرایط زمانی و مکانی لازم را تا حد ممکن سرعت بخشد.[6]
اصل اپیژنتیک نشان میدهد که، رشد در مراحل متوالی روی میدهد و برای پیشرفت همواره رشد، هر مرحله باید به طور رضایتبخش حل و کامل شود. طبق این مدل اگر مرحلهای خاص از رشد به طور موفقیتآمیز حل نشود، تمامی مراحل بعدی ناسازگاری جسمی، شناختی، اجتماعی یا هیجانی را نشان خواهد داد.[7]
همانطور که ذکر شد، اریکسون برای توصیف رشد در تمام دوران، یک سلسله مراحل هشتگانه را پیشنهاد کرده است. وی این مراحل را روانی – اجتماعی نامید، چون معتقد بود که رشد روانی افراد به ارتباط اجتماعی تشکیل شده در دورههای مختلف عمر آنها بستگی دارد.[8]
چهار مرحله اول نظریه وی، تا اندازهای شبیه مراحل دهانی، مقعدی، آلتی و نهفتگی فروید هستند، ولی اریکسون بر خلاف فروید که بر جنبه جنسی مراحل توجه داشت، بیشتر بر مولفههای روانی – اجتماعی این مراحل توجه داشت.[9] این مراحل از نظر زمانی ثابت نیستند و دارای رشد مستمرند. هر چند مرحلهای خاص ممکن است در زمانی خاص مسلط باشد، امکان دارد شخص مسایلی را از مرحلهای به مرحله بعدی منتقل سازد یا تحت استرس شدید به طور نسبی یا کامل به مرحله قبلی عقبنشینی کند. هر یک از این مراحل با یک یا چند بحران درونی همراه هستند، بحرانهایی که نقاط عطف تلقی میشوند و دورههایی که شخص در حالت افزایش آسیبپذیری است.[10]
اریکسون معتقد بود که هر فرد، هر یک از این بحرانها را باید چنان موفقیتآمیز طی کند که برای انجام تکلیف روانی – اجتماعی مرحله بعد آماده باشد.[11]
به عقیده اریکسون این بحرانها و تعارضها دارای یک جزء مثبت و یک جزء منفی میباشند که یکی سازنده و موجب رشد شخصیت و دیگری مخرب و موجب اختلال رشد میشود.[12]
بنا به نظر وی هشت قابلیت اساسی وجود دارد که متناظر با مراحل رشد است؛ هر کدام از این قابلیتها تنها هنگامی ظاهر میشوند که بحران هر دوره به طور مطلوبی حل و فصل شود. چهار قابلیتی که ممکن است در کودکی ظاهر شوند، امید، اراده، هدفمندی و شایستگی هستند. وفاداری در نوجوانی و عشق، توجه و خرد در بزرگسالی آشکار میشوند. این قابلیتها تا اندازه بسیار زیادی به یکدیگر وابستهاند و هیچ کدام نمیتوانند تا تحکیم کامل و مطمئن قابلیت قبلی گسترش یابند.[13]
مراحل هشتگانه نظریه اریکسون عبارتند از:
مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی: اعتماد در برابر بیاعتمادی (تولد تا یک سالگی)
نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید میآید و بنیادیترین مرحله در زندگی است. به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری میکند بستگی دارد. اگر اعتماد به نحو موفقیتآمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بیاعتمادی در کودک کمک میکند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیشبینی است منجر میگردد.
اریکسون معتقد بود، زیربنای شخصیت سالم را احساس اعتماد میسازد. اگر کودک حس اعتماد درونی و عمیق داشته باشد، دنیا را امن و باثبات و مردم را قابل اطمینان میبیند. این حس به چگونگی رابطه مادر و کودک و نحوه مراقبت او از کودک بستگی دارد.
مرحله 2 رشد روانی-اجتماعی: خودگردانی در برابر شرم و تردید(1 تا 3 سالگی)
دومن مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت میگیرد و بر شکلگیری و رشد حس عمیقتری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد. خودگردانی به احساس تسلط کودک بر خود و تکانههایش مربوط میگردد. کودک در این دوره مستقل از والدین مهارتهای حرکتی را میآموزد.
اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود. اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال میانجامد. رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباببازی و لباس است. کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان میکنند. در غیر این صورت، حس بیکفایتی و شک به خود در آنها باقی میماند.
مرحله 3 رشد روانی-اجتماعی: 3- ابتکار در برابر احساس گناه (3 تا 5 سالگی)
اریکسون این دوره را سن بازی مینامد و معتقد است کودک در این دوره شدیدا اجتماعی شده است.در خلال سالهای قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازیها و سایر تعاملات اجتماعی میکنند. کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا میکنند. و آنهایی که در به دست آوردن این مهارتها ناکام میمانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آنها باقی میماند.
مرحله 4 رشد روانی-اجتماعی: کوشایی در برابر احساس حقارت (6 تا 11 سالگی)
این مرحله، سالهای اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمیگیرد. کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائیهای خود میکنند. کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت میشوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به تواناییهای خود در آنها به وجود میآید. آنهایی که از سوی والدین، معلمان یا همسن و سالهای خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمیگیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد.
مرحله 5 رشد روانی-اجتماعی: 5- هویت در برابر سردرگمی نقش (11 سالگی تا اواخر نوجوانی)[14]
در دوران نوجوانی، کودکان به کشف استقلال خود میپردازند و به عبارت دیگر، خود را حس میکنند. آنهایی که از طریق کاوشهای شخصی، تشویق و پشتیبانی مناسبی دریافت کنند، این مرحله را با حس استقلال و کنترل و نیز حسی قوی نسبت به خود پشتسر میگذارند. و کسانی که نسبت به باورها و تمایلات خود نامطمئن بمانند، درباره خود و آینده نیز نامطمئن و گمگشته خواهند بود. اریکسون معتقد بود تکلیف عمده نوجوان کسب هویت است. یعنی یافتن پاسخی به این دو سوال: "من که هستم؟" و "چه میکنم؟" اریکسون بحران این دوره را بحران هویت نامید و آن را بخش جداییناپذیر رشد سالم روانی – اجتماعی دانست. وی معتقد بود این دوره را باید دوره نقشآزمایی دانست، دورهای که فرد ممکن است برای شکل دادن به مفهوم یکپارچهای از خود، رفتارها، عقاید و علایق گوناگونی را امتحان کند.[15]
مرحله 6 رشد روانی-اجتماعی: صمیمیت در برابر انزوا (21 سالگی تا 40 سالگی)
این مرحله، دوران اولیه بزرگسالی، یعنی زمانی که افراد به کشف روابط شخصی میپردازند را در بر میگیرد. اریکسون عیقده داشت که برقرار کردن روابط نزدیک و متعهدانه با دیگران ضرورت دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، روابط مطمئن و متعهدانهای را به وجود خواهند آورد. به یاد داشته باشید که هر مرحله بر پایه مهارتهای یادگرفته شده در مراحل قبل بنا میشود. اریکسون عقیده داشت که حس قوی هویت شخصی برای ایجاد روابط صمیمانه و همراه با تعلّق خاطر اهمیت دارد. مطالعات نشان دادهاند که کسانی که حس ضعیفی نسبت به خود دارند در روابطشان نیز تمایل به تعهدپذیری کمتری دارند و بیشتر در معرض انزوای عاطفی، تنهایی و افسردگی قرار دارند. بحران این دوره در خود فرورفتن و کنارهگیری از روابط اجتماعی است. اخلاق که پدیدهای اجتماعی است نیز در اغلب فرهنگها در این مرحله به وجود میآید.
مرحله 7 رشد روانی-اجتماعی: باروری در برابر بیحاصلی (40 سالگی تا 65 سالگی)
در دوران بزرگسالی، ما به ساختن زندگی خود ادامه میدهیم و تمرکزمان بر روی شغل و خانواده قرار دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، حس خواهند کرد که از طریق فعال بودن در خانه و اجتماع خود، در کار جهان مشارکت دارند. آنهایی که در به دست آوردن این مهارت ناموفق باشند، حس غیرفعال بودن، رکود و درگیر نبودن در کار دنیا را پیدا خواهند کرد.
مرحله 8 رشد روانی- اجتماعی: یکپارچگی در برابر پریشانی و رکود (بالای 65 سالگی)
این مرحله مربوط به دوران کهنسالی است و بر بازتاب فعالیتهای گذشته تمرکز دارد. آنهایی که در این مرحله ناموفق هستند حس خواهند کرد که زندگیشان تلف شده است و بر گذشته افسوس خواهند خورد. در این حالت است که فرد با حس ناامیدی و ناخشنودی روبرو خواهد شد.کسانی که از دستاوردهای گذشته خود در زندگی احساس غرور داشته باشند، حس یکپارچگی، درستی و تشخّص خواهند کرد. با موفقیت پشت سرگذاشتن این مرحله یعنی نگاه به گذشته با اندکی تأسف و احساس رضایت کلّی. این افراد کسانی هستند که خردمندی به دست میآورند، حتی در مواجهه با مرگ.. یکپارچگی عبارت است از، احساس رضایت و خرسندی از بابت سازنده و باارزش بودن زندگی. اریکسون اصطلاح "عروج خود" را برای اشاره به این دوره به کار برده و ناامیدی را بحران این دوره میدانست[16]
مفاهیم اساسی نظریه ی اریکسون
1. اصل اپی ژنتیک: رشد و تکامل هر فرد بر اساس یک رشته مراحل مشخص جهان شمول که در تمام افراد بشر وجود دارد ظاهر می شود و اگر توان بالقوه و شرایط اجتماعی با هم هماهنگ باشند رشد را سریع می کند .
2. سلامت روانی: انسان در هر یک از مراحل رشد با یک بحران روانی اجتماعی روبروست چگونگی حل کردن این بحران ها اساس نظریه ی اریکسون را تشکیل می دهد در صورتیکه فرد این بحران ها را حل کند این امکان را می یابد و با مسائل بزرگتر روانی درگیر شود و سلامت روانی خود را تأمین کند . سلامت روان در حل بحران است در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد .
3. ابعاد مورد مطالعه ی هر فرد: هر فرد عضو سه جهان است , جهان زیستی , روانی, اجتماعی و اریکسون هویت فرد را از این سه جنبه بررسی کرده است .
4. بحران چیست: یک نقطه ی عطف در هر مرحله از رشد هم دشوار است و هم غلبه برآن وجود دارد ( یک جزء منفی و یک جزء مثبت ) بحرانی زمانی است که رشد روانی ,عاطفی , زیستی و اجتماعی با هم هماهنگ نباشند . بحران جنبه ی مرضی ندارد تنها نشانه ی یک نوع حساسیت و یا شکست پذیری است که از عدم تعادل ناشی می شود و جزء مثبت , سازنده موجب رشد و تکامل می شود , جزء منفی, مخرب موجب اختلال در رشد می شود .
5. من: عنصر اساسی تحول شخصیت در این نظریه است رشد را در طول زندگی مورد توجه قرار می دهد ولی برای نوجوانی اهمیت خاصی قائل است
6. یگانگی: انسجام عملی نیازها , انگیزه ها و الگوهای واکنشی مشخص و افراد برای رسیدن به یکپارچگی (جدایی خود از دیگران )باید جامعه را بشناسد و بر شخصیت سالم تأکید کنند .
7. خود شکوفایی: عبارت است از حل تعارضات و کسب تجربه های مطلوب اجتماعی که کیفیت زندگی را بالا ببرد .
8. هویت: سازه روانی اجتماعی که شامل تمامی عقاید , طرز فکرها و عواطف می باشد و مستلزم تعامل بعد روانی و اجتماعی فرد است و افراد برای اینکه سالم باشند باید بر جامعه رشد شخصیت , وحدت عملکردها , توانایی های خود و درک صحیح از جهان پیرامون داشته باشند .
هویت به شکل های زیر ظاهر می شود :
الف – هویت توفیق: براساس دیدی که او نسبت به خودش دارد و دیدی که دیگران نسبت به دارند و دیدی که او نسبت به دیگران در مورد خودش دارد حاصل می شود .
ب- هویت زودرس: تثبیت زودرس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
ج- هویت دیررس: تثبیت دیررس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
د- هویت انحرافی: هویتی مغایر با ارزش های جامعه که او در آن زندگی می کند .
و- آشفتگی نقش یا سردرگمی نقش: هرگاه نظرها و ارزشهای والدین با ارزش ها و نظریه های همسالان دیگر مهم در زندگی فرد متفاوت باشد سردرگمی نقش بوجود می آید .
9. خود: هیئت سازمان یافته از ادراکات , افکار , تصورات فرد نسبت به خویشتن که در برخورد متقابل با محیط و آگاهی از خویش تشکیل می شود این همان من و مرا است که فرد بکار می برد.
- ۹۸/۰۴/۲۵